فروردين 30, 1403

رمان خانه نویسنده و خواننده هایش نوشته محمد قرایی قسمت چهل و هفتم، چهل و…

https://www.youtube.com/watch?v=iWrDjPUHbPUرمان خانه نویسنده و خواننده هایش نوشته محمد قرایی قسمت چهل و هفتمhttps://www.youtube.com/watch?v=p1rULaI9F0kرمان خانه نویسنده…
درباره ی شعر بهداد
یادی از بهداد
یاد و نامشان چشمه‌ای‌ست،
 و ما، 
عاشقان تشنه؛
 تا شاید در خماخم گردنه‌های بلند رزم 
 در چشمه‌های قصه‌هاشان تن شوئیم
 
  از شعر در چشمه‌های قصه 
                                                      مجاهد شهید مهدی حسین‌پور «بهداد» 
 
مجاهد شهید مهدی حسین‌پور «بهداد» رزمنده‌ی دلیر ارتش آزادی و شاعری از «نسل انقلاب» بود که در عملیات کبیر فروغ جاویدان، به خاک افتاد و همراه با بیش از هزار ستاره‌ی تابناک دیگر، در ردیف شاهدان شهیدان انقلاب‌نوین میهنمان جاودانه شد. 
قصه‌ی او چه به عنوان یک مجاهد خلق، و چه به عنوان یک شاعر انقلابی، قصه‌ی نسلی‌ست که به حق‌، نام «نسل انقلاب» را به خود اختصاص داده است. 
هنوز ۱۲سال سن او نمی‌گذرد که توفان انقلاب ضد سلطنتی برمی‌خیزد و در بهمن ۵۷به ثمر می‌نشیند. گوش‌ها، دست‌ها، چشم‌ها و مهمتر از همه «قلب و مغز» او با جریانات سیاسی آن موقع به تپش در می‌آید. بلافاصله در سال بعد هوادار سازمان و در سال ۵۹، همزمان با ورود به دبیرستان، وارد تشکیلات دانش‌آموزی دبیرستانش، در شهر ری و جنوب تهران می‌شود. 
کارش در این ایام، مانند همه‌ی «میلیشیا»‌های دیگر، فروش نشریه، شرکت در تظاهرات، فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی سازمان مانند برگزاری اجتماعات، فعالیت‌های انتخاباتی و کاندیداتوری مسعود و... است. درگیری‌ها و فداکاری‌های آن روزهای میلیشیا با عناصر ارتجاع نیازی به تکرار مجدد ندارد. همه می‌دانند که همین امثال «بهداد» چه بار سنگینی را  در افشای ارتجاع برداشتند. اما مهمتر آنکه رسالت «نسل مسعود» تنها محدود به آن زمان نبود و نشد. چرا که این نسل بالنده و رویان ــ برخلاف نسل ابتر و سترون خمینی ــ نسلی بود که در تاریخ مبارزات میهنمان در سال‌های بعد نیز نقشی بسیار حساس و مهم ایفا کرد. 
بسیاری از افراد همین نسل، در سال ۶۰، پس از آغاز مبارزه‌ی مسلحانه علیه خمینی، تبدیل به کیفی‌ترین نیروها و عناصر جنگنده‌ای شدند که در شهرها و حتی روستاهای سراسر ایران دمار از روزگار خمینی در آوردند. و سرانجام همین نیروهای میلیشیا بودند که هسته‌ی اصلی ارتش آزادیبخش را تشکیل دادند...
بهداد، پس از قطع ارتباطش با سازمان در سال ۶۰، دو سال را در دربدری و آوارگی بسر می‌بَرَد. اما هیچگاه یاد سازمان و فعالیت علیه خمینی را فراموش نمی‌کند. خودش نوشته است: «در سال ۶۰پس از قطع‌شدن روزی نبود که کوچه‌های محل عبورمان را از شعار مرگ بر خمینی ــ درود بر رجوی پر نکنیم. یکبار هم چند پوستر بزرگ خمینی و بهشتی را پاره کردیم. شعار‌نویسی برایم کاری کاملاً عادی شده بود.» او در ادامه‌ی این روند به «درست کردن سه‌راهی » و «به آتش کشیدن فولکس یک آخوند در حوالی میدان رسالت» می‌رسد... 
اما، اینها چیزهایی نیست که روح تشنه‌ی «نسل انقلاب» را تماماً سیر آب کند. او دنبال کسانی‌ست که با هزار خون جگر، او را از چنگ خمینی درآورده و نگذاشته‌اند پتانسیل انقلابی‌اش به هرز رود. او باید به مادر ایدئولوژیک و تشکیلاتی خود برسد. برای همین هم راه می‌افتد تا هوادارانی مانند خود را پیدا کند و با آنها به «منطقه» بیاید. عاقبت پس از هزار و یک دردسر و ریسک موفق می‌شود در سال ۶۲به «مادر» خود برسد. 
اما دوری دو ساله‌ی او از سازمان، تأثیرات خودبخودی‌اش را روی او گذشته‌ است. پس از چندی از روابط سازمانی بیرون می‌رود و دو سال را ــ تا سال ۶۴ــ نزد پناهندگان ایرانی می‌گذراند. و این تازه آغاز ماجراست. آغاز زنج‌ها و فراق‌ها. زیرا که او همواره فرزند خانواده‌ی بزرگ انقلاب و مجاهدین بوده است. به همین دلیل پس از اندک مدتی، خود را در می‌یابد. به تکاپو می‌افتد و تلاش‌هایش برای وصل و بازگشت مجدد آغاز می‌شود. آخر او از نسل دردمندان اگاهی‌ست که بزرگترین گناه خود را مبارزه‌نکردن با خمینی می‌دانند. رنج و محنتی را که بهداد در فراق سازمان تحمل کرده است به راستی نمی‌توان نوشت. یک قلمش اعتصاب غذایی ۲۵روزه است. اما گویا تقدیر بر پیشانی اوــ و امثال اوــ چنین نوشته بود که انقلاب ایدئولوژیک دو باره دریابدشان. و اینبار، از او نه یک «میلیشیای جوان و پرشور و شر» که رزمنده‌ای پخته و با تجربه بسازد. 
بهداد در دستنوشته‌هایش سیر انقلاب خود و تأثیرات انقلاب ایدئولوژیک را بر خودش به روشنی توضیح داده است. اول، باورش نمی‌شود. می‌نویسد: «دلم می‌خواست مسئله را فراموش کنم و حتی با کسی در اینباره صحبت نکنم. سؤال‌های بچه‌ها را ماستمالی می‌کردم و خودم را تا حدودی گول می‌زدم.» بعد آهسته‌آهسته آتش انقلاب مریم، دامنش را می‌گیرد. با حسرت به یاران انقلاب کرده‌اش نگاه می‌کند و می‌نویسد:«همه سوخته‌اند، اما من تب کرده‌ام». راست می‌گوید. تا با همه‌ی مسائلش برخورد ریشه‌ای و رادیکال نکند، آتش به جانش نمی‌افتد و نمی‌سوزد. به عمق می‌رود، افکار و امیال و آرزوهایش را بررسی می‌کند و به نقد می‌کشد. آنهم نقدی آنچنان رادیکال که فقط از عنصر موحد مجاهد خلق بر‌می‌آید. به کوره، راه می‌برد و می‌سوزد تا دوباره «چون گل و سوسن» بر آید و «بدر منیر» شود. 
آنوقت، یعنی زمانی که از افقی بالاتر به دنیای گذشته‌اش نگاه می‌کند در باره‌ی خود می‌نویسد: «آرزوهایم حقیر بود. دوست داشتم یک هنرمند و یک معلم شوم. شاعری که معلوم نبود برای چه هدفی می‌سراید و معلمی که خود، راه گم کرده بود.» و نتیجه می‌گیرد «حالا می‌فهمم که شاعر شدن هم، تنها در دستگاه ایدئولوژیک صادقانه‌تر و بی‌آلایش‌تر، امکانپذیر است.» بله، بهداد به قلب مسئله‌ی خودش راه می‌برد. لذا در جریان انقلابش به خوبی نقش و تأثیر حضور و یا غیبت عنصر ایدئولوژی را در باروری هنرش در می‌یابد و اضافه می‌کند: «حالا می‌فهمم که چگونه کلمات در دستانم پر‌پر می‌زدند و می‌مردند و ارزش‌های واقعی خود را از دست می‌دادند و حداکثر در حد یک احساس توفانی تنزل می‌کردند.» و وقتی به اینجا می‌رسد، خجلت‌زده به آغوش باز و گرم سازمان پناه می برد و با چشمانی اشکبار می‌نویسد «از گذشته شرمگینم و به آینده خوشبین»و درشعری که «همراه با اشک شرمساری به خاطر سستی‌ها» به مسعود تقدیم شده، می‌گوید:
نه کرانه‌ها تو را در خود جای تواند داد 
و نه زمان.
حتی اگر در هیئت شعاعی 
بتابی بر اوهام پندارمان 
در تداعی این بدسگالی‌ها 
باور تو شگفت‌انگیز است و صعب...
از این پس، او، هم رزمنده‌ای مجاهد است و هم، شاعری «با هدف» و با استعداد که هر لحظه احساسش شکوفاتر و گویاتر می‌‌شود. شعر او در پیوند با انقلاب و خلق و ایدئولوژی «خود» را می‌یابد و اینبار، سرشارتر از گذشته هویت هنری خودش را پیدا می‌کند. 
افسوس که دفترِ آخرینِ اشعار او، که آنرا در عملیات فروغ جاویدان همراه برده بود، در دست نیست. و ما اکنون فقط دفتری از شعرهای سال‌های گذشته و چند شعر پراکنده از شعرهای سال ۶۷او را در اختیار داریم. اما همین‌ها هم کفایت می‌کند تا به جوهر شعری سروده‌های این استعداد پربار که برای شکوفایی استعداد پرعظمت یک خلق فدا شد، پی‌ببریم. 
فضای دفتر باقیمانده‌ی اشعار او گویای بسیاری مسائل اوست. یکبار به «قهرمانان وله‌ژیر» نگاه می‌کند و فروتنانه در باره‌ی یاران از دست رفته‌اش می‌سراید:
تو و اینهمه غرور! 
آنگونه که باید، هرگز در شعرهای من شرح نخواهی شد. 
و بار دیگر «عظمت» یاران خود را «در خون‌هایی که به ژرفنای صخره‌ها لغزید» می‌یابد و می‌داند «همه ی کوهساران سنگی» از برکت خون یارانش تبدیل به «سنگ‌نبشته‌های تاریخی خواهند شد». چرا که برای خمینی، که «تسمه‌های جهل را بر گرده‌ی گاوان گیج فرمان می‌دهد»، «سنگ‌چین اجاق انتقامی سوزان را چیده‌ایم». او سرشار از کینه‌ای انقلابی، نه تنها یاران درکنارش، که خواهران و برادران در زیر شکنجه شهید شده‌اش را در نظر می‌آورد و در شعری خطاب به مجاهد شهید مریم پروین و «دیگر شهدای زیر شکنجه» می‌گوید: 
در تحیرّ می‌سرایم ! 
که چگونه زخم و آهک و درد در رگانت جوشید 
اما لبانت به گلبرگ خنده شگفت
و در شعری دیگر، به درستی در تعریف خمینی نتیجه می‌گیرد که «باید برخاست و چون شیر شرزه با او جنگید، تا احساسش کرد». و دقیقاً پس از این «احساس» است که دیگر کلمات در دستانش پرپر نمی‌زنند. و شعرش دیگر شعری «بی هدف» نیست. اکنون شعر او، بمثابه یک سلاح تبدیل به «اخطار شده است. چند سطر از شعر زیبای «اخطار به مزدوران» او را با یکدیگر مرور کنیم:
عطر باروت ما 
در گم‌ترین کوهها حتی، 
چون پیامی بر موکب نسیم خواهد رفت 
و لطافت نسیم آغشته‌ی اخطار می‌شود. 
بهداد در چند رشته از عملیات ارتش آزادیبخش شرکت داشت و از «آر.پی.جی‌زن»‌های معروف تیپش بود. دوستان و فرماندهانش نقل می‌کنند در زدن آر.پی.جی آنقدر مهارت زیادی کسب کرده بود. همرزمانش نقل می‌کنند که به هنگام عملیات، در سخت‌ترین شرایط، هیچگاه کوله‌ی آر.پی.جی او خالی نمی‌ماند و همواره به عنوان عنصری قابل اتکاء یاور همرزمان خود بود. داستان شجاعت‌های او در نبردها خود کتاب مفصل دیگری‌ست که آنرا بازبگذاریم تا وقت‌دگر. 
عاقبت، همانگونه که پیش بینی کرده بود، روز موعود فرا می‌رسد. عملیات کبیر فروغ جاویدان آغاز می‌شود و بهداد در موضع «سرتیم» یکی از تیم‌های تیپ خود، در آن حماسه‌ها می‌آفریند. در حمله به تنگه‌ی چهارزبر فعالانه شرکت می‌کند و بسیاری از دشمن را بخاک می‌اندازد. و روز پنجشنبه ۶مرداد‌ماه‌، در جاده‌ی اسلام‌آباد ــ کرمانشاه، تیری رها از چله‌ی شقاوت دشمنان خلق بر سرش اصابت می‌کند و او را به شهادت می‌رساند، او خود گفته بود: 
نیامده هنوز بهار، اما
باران آرزوهایم مجال نمی‌‌دهد 
آسمان ابریست، شاید. 
و راست گفته بود. او که در گودی گلدان‌های لاله‌عباسی خانه‌شان «یک باغ خاطره»داشت، خود خاطره‌ای جانسوز و البته پرافتخار برای ما شد. و ما شعر پرغرورش را برای خودش تکرار خواهیم کرد:
خلق، عصمت خاطراتت را هرگز
به گزند چندش‌آور فراموشی نمی‌سپارد.
دی 20, 1402

شعر در آینه. دربارة فروغ فرخزاد(قسمت اول بخش اول تا چهارم)

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

دانلود شعر در آینه. بحث م. شوق دربارة فروغ فرخزاد. قسمت اول تا چهارم در…
دی 18, 1402

شعر در آینه. سلسله برنامه‌ی ادبی در مورد شعر ایران. این برنامه: ادامه ی کاوه…

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

دانلود ۴بخش از قسمت دوم شعردرآینه(فردوسی-کاوه و ضحاک) https://studio.youtube.com/video/zviFdQXLv0w/edit https://www.youtube.com/watch?v=tgPHgc6NUWA https://studio.youtube.com/video/dd_pxbBBDXU/edit https://www.youtube.com/watch?v=SSxEuEPjpkI
مرداد 08, 1402

فروغ فرخزاد و دیکتاتوری سلطنتی محمدرضاشاه

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

پیام شعر فروغ فرخزادمحمد قرایی(م. شوق)۸مرداد۱۴۰۲در دهه‌های گذشته نقدهای بسیاری بر شعر فروغ فرخ‌زاد نوشته…
دی 04, 1401

ماريو بارگاس يوسا برنده نوبل ادبيات ۲۰۱۰

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

ماريو بارگاس يوسا برنده نوبل ادبيات ۲۰۱۰ « بايد نه تنها از طريق نوشتار بلکه…
شهریور 28, 1401

لحظاتی با یدالله رؤیایی... م. شوق

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

https://www.youtube.com/watch?v=KOZ6Iq3hxds
خرداد 16, 1401

درباره ی شعر بهداد- مهدی حسین پور

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

یادی از بهداد یاد و نامشان چشمه‌ای‌ست، و ما، عاشقان تشنه؛ تا شاید در خماخم…
خرداد 16, 1401

نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکه‌ها»

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکه‌ها» نوشته: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از مجله بخارا، تابستان ۱۴۰۰،…
فروردين 19, 1401

نقد شعر شاعری که نشناختنش دریغی است.

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

شاعری که نشناختنش دریغی است نگاهی در آوازهای بی آوازه از کاظم مصطفوی از م.…
فروردين 18, 1401

شعری از امه سه زر و نوشته ای از هزارخانی

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

منوچهر هزارخانی: امه سزر در مسیر مبارزه هر دم سخت‌شونده، هویت انسانی خویش را بیشتر…