فروردين 30, 1403

رمان خانه نویسنده و خواننده هایش نوشته محمد قرایی قسمت چهل و هفتم، چهل و…

https://www.youtube.com/watch?v=iWrDjPUHbPUرمان خانه نویسنده و خواننده هایش نوشته محمد قرایی قسمت چهل و هفتمhttps://www.youtube.com/watch?v=p1rULaI9F0kرمان خانه نویسنده…
نقد شعر شاعری که نشناختنش دریغی است.
شاعری که نشناختنش دریغی است
نگاهی در آوازهای بی آوازه از کاظم مصطفوی      
  از م. شوق  ۱۹ شهریور ۹۶
***
 
من دلم برگي است،
همسفر بادها
و گمشده در بيراهه‌هاي دور.
 
با درختان سرسبز،
چه حكايتها دارد!
برگ آواره.
 
شکی نیست که در پایه، حرفه ی شاعری یک توانمندی است در استفاده از فنون ادبی مثل بکارگیری علم بدیع و صناعات ادبی و .. . بسیاری از شاعران با همین فنون، شعر میگویند. گاهی احساس خود را بیان میکنند. گاه با همین فنون و با طبعی شاعرانه که کار هر کسی نیست و به نوعی ودیعه یا الهام ویژه می ماند خیلی هم هنرمندانه توصیف میکنند گاه تمجید میکنند گاه خیلی هنرمندانه چیزی را هجو یا محکوم میکنند  ....
اما فرای همة این شاعریها، شاعرانی هستند که حرفی دارند. پیامی و دردی. یا نویدی. یا نظریه ای. یعنی اگر دفترهای اینگونه شاعران را بفشریم در مجموع، یک روح، یک حرف و جوهر را مییابیم.
از هر جای درخت شعر اینگونه شاعران یک عطر تراوش میکند. یک پیام. که البته در حاکمیتهای استبدادی و وجود اختناق و در عصرهای سیاهی جهان، شاید مانند دورانهای اخیر، اغلب، این پیام و این حرف و جوهر، یک درد است.
 شاعری که سراغش رفته ام از اینگونه است. کنکاش من بیشتر در خود این نوع شعر و این نوع شاعران است. شعری که در میان شعرها تقریبا خاص است. هم از نظر شخصیت شاعر، هم از نظر محتوا، هم شکل، هم مخاطب، هم هدف شاعر. هم نتیجه ی کار شاعری. و اگرچه تنها یک دفتر را مرجع گرفته ام اما از آنجا که سالها اغلب شعرهای کاظم را خوانده ام می توانم بگویم که قضاوت در مورد آوازهای بی آوازه شاید بتواند قضاوت در مورد همه ی شخصیت شعر او و خود او باشد.
به جستجوي محبوبي گمشده
آوارة جهانم با راههاي بي پايان
و روستاهاي بي فانوس
و كوهها و رودهاي روندة بسيار.
 
اهل دهكده‌اي مقتولم
با كشتگان فراوان فراموش شده
و پرچمهاي پارة در اهتزاز
در روز پر سوز و سرد.
                         (از شعر «آوارة جهانم»)
می بینیم که کاظم شاعر درد است. درد مشاهده ی انسانی که زیر بار جهل و جور و بی دردی  و پوچی و بیهودگی له شده است. کاظم به همین علت شاعری شورشی است. عصیانی و معترض. خود او  البته وقتی از درد میگوید، درد را نه تنها چشیده، بلکه برای رفع آن جان کنده. از زندانها و میدانها گذشته و سالهای سال در مبارزه برای دنیایی انسانی ایستاده:
میان خنجر و داغ
ورای آتش و آه
در نیمه راه بهار و انتظار
من شاعرم.
یعنی تنها یک شاعر،
خردتر از همة شما،
و بزرگتر از همة حقیقتها،
حقیقت بزرگ جهان.
از اینجا وارد ویژگیهای شعر او میتوان شد. زیرا این سخن آخر کاظم، به شطحیات عارفان قدیم می ماند. او خود شاعرش را بزرگتر از همه حقیتها می داند. و می دانیم که شطحیات و خطابه های دردآلود،کنایه آمیز، نیشدار، تلخ، اغلب برای رساندن دردی بوده اند عمیق و فراتر از درک معمول که متفکری و عارفی داشته.
بدون قصد قیاس، به درد بایزید  می ماند که گفت «من خدایم». و یکبار هم از ناخوشی مردم و آرزوی رهایی و شادی آنها گفت:
«دلم مى خواهد زودتر قیامت برپا شود تا خیمه ی خود را برطرف دوزخ زنم که چون دوزخ مرا بیند پست شود و به این وسیله راحتى مردم را فراهم کرده باشم!»
این شاید اولین ویژگی همین نوع شعر یعنی شعر پیامدار و حرفدار باشد. گاهی می بینیم اشعار اینگونه شاعران (و اگر بشود هر کدام از آنها را در دورة خود دارای حرفهای «هیچکس نگفته» بنامیم)، بخاطر درد یا پیام عمیقی که دارند به شطحیات نزدیک می شوند. از همین جا میتوان به یک ویژگی شعر اینگونه شاعران پی برد:
هدف، زیبایی کلام نیست
 در شطح هم هدف، زیبایی کلام نبوده. بیشتر زیبایی فکر یا عمق درد جلوه میکرده. یا زیبایی درد. (و این خود شطحی است). شطح ممکن بوده است بصورت نثر گفته شود. ممکن بوده بصورت شعر گفته شود. ممکن بودهبسیار سنگین و پیچیده گفته شود، و یا بصورت ساده. به نامه ای از عین القضات نگاه کنید:
«هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست،
 و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم،
 همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش ...
چون احوال عاشقان نویسم نشاید،
چون احوال عاقلان نویسم نشاید،
هرچه نویسم هم نشاید،
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید،
و اگر گویم نشاید،
و اگر خاموش گردم هم نشاید.
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید».
می بینید که عین القضات هم دلش خوش نیست. یا شاید دلش خون است.
 و اغلب اینطور است که در شطح و درد به این که کلام به چه سیاق راه می رود توجه نمی شود. چرا که درد عمق دارد. این یک ویژگی مشترک بین شطح و شعر شاعران پیامدار امروز از جمله کاظم نیز هست.
من در هم عهدی با شقایق سرخ شده ام
و فراوانی زخم فروزان لاله بود
که چشمهایم را رویاند
در چشمه های باور آسمان.
هر بار که در شمال ستاره ای سوخت
با مزمزة خون کبوتری سپید
در سپیده دم باد  پرپر شدم
مثل شکوفه ای بی تاب در وزشهای یخ»
می بینیم که به خوبی زیباییهای فکر در سخن بالا دیده می شود. اما از هیچ شگرد ادبی بجز استعاره استفاده نشده و ساختار تقریبا همان ساختار نثر است. جایگاه فاعل در شروع. و افعال در پایان جملات.. جایگاه حروف ربط... جایگاه حروف اضافه... و آن سبک شعرهای سپید با کم و زیاد گفتن و جابجا گفتن به شعر زیبایی می دهد در اینگونه شعر دیده نمی شود. اگرچه تصویرها بسیار عجیب و زیبا بیان شده.
زیباییهای شعر؟
دومین ویژگی را باز هم می توان از دل همین پیامداری در آورد. شاعر پیامدار آنقدر به رساندن پیام خود که اغلب بهتر است بخصوص در این دوره آن را درد شاعر بنامیم اهمیت می دهد که زیباییهای فنی شعر و دلنشینی شعر را از یاد می برد و برای آن ارزشی قائل نمی شود. گاه سخنش به نثر بسیار نزدیک می شود. گاه به صراحت به فریاد زدن بر سر دیگران می پردازد و یا به نیش زدن. گاه این نیشها بیسار بی رحمند و به وهن نزدیک می شوند. نگاه کنید:
شاعران معمولا، بيشتر از شعر، ياوه مي‌بافند.
اما شما آنها را
شاعر بدانيد
و نه نشخواركنندگان واژه‌هاي واكس زده.
( از شعر به شاعران دروغ نگوييد)
در تمامی اینگونه شعرها میتوان نزدیکی به نثرو قواعد آن و برقراری قوانین نثر در نوشتار ربط و افعال را دقیقا دید. اگر عبارات را سر هم بنویسیم با نثر تفاوت چندانی نخواهیم دید.:
شاعران از شمايند
از خود بدانيد و باور كنيدشان
باور كنيد كه شعر
مثل هر راستي ديگر اسپندي است
كه هميشه در مجمري از آتش اعتماد شكفته مي‌شود.
این قسمت آخر را به شکل پیوسته نگاه کنید:
«باور كنيد كه شعر مثل هر راستي ديگر اسپندي است كه هميشه در مجمري از آتش اعتماد شكفته مي‌شود».
 
مخاطب شعر؟
سومین ویژگی اینگونه شعر پیامدار در مخاطب است. مخاطب اینگونه شعر کیست؟
اینگونه شاعران بیشتر از همه ی انواع شاعران نیازمند هستند و عمد هم دارند که
مخاطب را در شعرشان معرفی کنند. چون می خواهند خطابه شان به طرف خطاب
برسد. نمی خواهند حرفی را در هوا رها کنند تا هر کس از هر کجا میتواند آن را
بگیرد. اما کدام مخاطب؟ نه هر مخاطبی.کاظم حتی می داند که مخاطبش برای خودش هم ناشناس است و نزدیک نیست:
شعر سپيد خود را
در سفره‌اي به وسعت يك دشت پهن مي‌كنم
براي ميهماني ناشناس
كه از راههاي دور مي‌آيد
و مي‌نوشد
شعري تازه و گرم را
با واژه‌هايي سپيدتر از برف.
 
پس او می داند که شعرش برای لذت بردن کسی که بر کناره یک محل خوش آب و هوای تفریحی نشسته و بستنی می خورد نیست. مخاطب کاظم از راه دور، شاید از آینده می آید و خواهد فهمید که شاعر این عصر چه میگفته است. چرا واژه هایش سپیدتر از برف است؟ شاید به این خاطر که در دورانی گفته که همگان از کنار آن مانند عبور از کنار برف بیابان رد شده اند بدون این که از ماشینشان پیاده شوند. و به برف دست بزنند. شاید دوران شاعر یخبندان بوده! سرمای بیگانگی. یا سرمای اختناق یا.... یا سرمای بی درکی... یا سرمای غرق بودن در نادانیهایی که شایسته ی انسانی که شاعر توقع داشته نیست.
مخاطب شاعر بیدلانی مانند خود او هستند. روشنانی که در تاریکیهای جهان دیده نمی شوند. ببینید او به مخاطب خود چه می خواهد بدهد:
سلام ای تاریک!
سلام ای خلوت!
سلام ای کوچه ی بیدلی!
مرا به بی انتهایی
و وسعت دلتنگی ات ببخش...
و بگذر
از فراموشکاری های مردی
که هیچ به یاد ندارد
الا عطر گل سرخ
و نامی که گم نمی شود...
بله! شاید این همه ی خلاصه و چکیده ی حرف و پیام کاظم از همة عمر و درک و مبارزه و شاعری و دردش باشد: «عطر گل سرخ. و نامی که گم نمی شود». نامی که در زمانه ی شاعر کوشیده اند آن را گم کنند. نامی که کوبیده شده. نام انسان له شده. عطر دل انسانی والا. عطر انسانیتی که در تاریکی جهان دیده نمی شود. و شاعر در قرنهای بعد می خواهد آن را به مخاطبش بدهد.
شادی در شعر؟
از ویژگی های دیگر شعر مصطفوی این است که شادیی اگر در شعرش می بینیم شادی دیگری است. مانند مولانا که بهارش بهار طبیعت نیست، بلکه بهار جانهاست. کاظم هم، شادی اش از حس غروری است از طلوع ارزشی انسانی. ... یا غروری زخم خورده که در مثل در صحنه ی مقاومتی خونین ایستاده است. در زندان یا در اوین یا در حلب. یا در پیکر یک مجاهد خلق بر دار... یا در قامت یک زن در هجوم ضربات زن ستیزی. یا دستفروشی است در برابر مامور شهرداری سرکوبگر.
در سرزمين بي شادي من
بادها پر از موريانه هاي ترديدند.
اما من به استواري درخت شك نمي‌كنم
و تقلاي شاخه را مي‌فهمم
براي شكستن هواي يخ زده
و سرك كشيدن در آسمان پر ابر.
شادیهای این شاعر شادیهای طلوع احساسی انسانی است. شادیهای حضورها و طلوعهای واقعی و بودنهایی ناخمیده و شورنده  است.
 
شادي حضور آوازي را حس مي‌كنم
برآمده از پشت دهانهاي بسته
و رودهايي بي تاب كه از آسمان مي‌آيند
و مؤمن مي‌شوم به تمام آوازهاي صبحگاهي
در گمگشتگي‌هاي شبانه.
 
اندوه بزرگ‌تري نيافته‌ام
غيبت در حضور شما،
و شادي بزرگتري نداشته‌ام
از حضور در شادي‌هاي شما.
 و البته همچنان که می بینید شادیهای کاظم به شدت در اندوههایش گره خورده است.
شاعر یک تن نیست
ویژگی دیگر شعر پیامدار این است که به قالب همه کس و همه چیز فرو می رود.
یک روز شهری می شود مانند حلب. یک روز کارتن خوابی می شود. یک روز گورخوابی می شود. یک روز زنی!. بدون آن که اندیشه کند که ممکن است کسی بگوید این شاعر مرد است یا زن!
... و من زنم، آری، زن.
با دیروز آتش های سفید و آتشفشان های سرد
روایت بی برگ پاییزهای بی راز
و افسانة خاموش مهربانیهای فراموش شده.
                 از شعر من زنم..(ص44)
 
شاعر همه چیز است
شاعر همه جا همه چیز می شود. پرنده ای یا نسیمی ست که از همه جا با درختان میگذرد و این خود نوعی دید فلسفی وحدت وجودی را به یاد میآورد. باز همان نوع دیدهای عارفانه.
با درختان گمنام،
مي‌گذرم از كنار روزها
ساكت‌تر از پرنده‌اي مبهوت.
 
اين انبوه حزن من است
زيباتر از غروبهاي بي پايان
با چشم اندازي از شادي كودكان در زير قطرات باران.
«از شعر روییده بر تن و جانم».
لذت شعر کجاست؟
امااگر ایراد بگیرم چه میگویم. از طرف آدمهای ساده مثل خودم شاید. میگویم هرچه هست در این اشعار لذت حزن است. لذت حزن هم البته خوب چیزی است. اما نه برای همة مردم. و اگر به این نوع شعر ایرادی بشود گرفت همین است که این شعر برای انسان معمولی امروز شادیی ندارد. لذت ندارد. همدم و مرهم و تسلی و تسکین  نیست. بلکه:
-         برای آن کسی که درد ندارد درد را نشان می دهد
-         و برای آن کسی که درد دارد درد را افزایش می دهد.
در حالی که آدمها نیاز دارند که گاه شاعر لبخندی روی لبهایشان بنشاند، لذتی تقدیم دلهای به درد آمده شان کند. برای کسی که دردی دارد و زخمی دارد  گاه باید کاری کرد که غمش را فراموش کند.... کمی بخندد... کمی احساس شادی کند... بسیاری از مردم از شعر چنین انتظاری دارند!. آنها شعر را بعنوان هنری برای تفنن و تفریح به معنی شادی (از ریشه ی فرح) و باز شدن دل هایشان در روزگاران خمینی ها که غم و درد و مصایب و جنگ و ناراحتیها و دوریها زیاد است و هجرانها آدمها را زجر میدهد می خواهند. ولی شعر کاظم پاسخی برای آنها نیست.
نوعی دیگر از طبیعت
کاظم حتی وقتی به طبیعت نگاه میکند زیبایی دشت و در و رود و گل را مثل مشیری نشان نمی دهد. ...که  از عشقی و کوچه ای و خاطره ای سخن بگوید.. تا خواننده هم به خاطرات خودش برود و لذتی ببرد. اما کاظم هر خاطره ای میگوید دردها را یادآوری میکند حتی طبیعت او جنگلی است با درختان برفی و سرد و پرنده هایی که می لرزند.
باد كه مي‌آيد ابر را مي‌پراكند
و من در خيابانهاي حسرت مي‌لرزم
مثل برگي گمشده
 در ويراني درخت.
 
حاکمیت نثر بر شعر
میترسم کمی به عقب بروم. شاید به ساحت بزرگان بی ادبی شود. اما بگذارید کمی پرده ها را پس بزنم. پس از نیمای بزرگ نسلهایی آمدند که دستشان باز شد که همة حرفهایشان را بزنند. نیما درهایی را باز کرد که پیش از آن هر کس نمیتوانست از آن عبور کند. بعضی مثل مشیری و نادرپور و آزاد و فروغ و میرزا زاده و اخوان و کدکنی و بعدیها  خوب استفاده کردند. مسایل مردم ساده تر و روانتر و در بسیاری جاها زیباییهایی که در شعر کهن جای بیان نداشت در شعر نو بیان شد. از این بابت باید تشکر کرد.
اما در کنار این خیرات بزرگ، ضرباتی هم به شعر وارد آمد و آن به گمان من تسلط نثر بر شعر بود. درست است شعر کهن ما تحت تسلط نظم بود. و ما تا پیش از نیما شعر به معنای کلام خالی از نظم نداشتیم اما قرار هم نبود که جلوی نثر را رها کنیم که بیاید همه عناصر زیباکننده ی شعر را که در نظم و موسیقی   و موسیقی کلام بود از شعر بیرون بیندازد.
این ضربه بخصوص با افزایش ترجمه های شعرهای شاعران جهان. که به نثر ترجمه می شد نه به شعر. بجز در برخی موارد که شاملو تلاش کرد شعرهایی را به شعر برگرداند ... این «دست باز» یا هیمنه ی  نثر بر شعر در شعر شاعرانی که بیش از همه به درد و پیام و حرف اصلی و جوهری خود اهمیت می دادند. بخصوص که زمانه زمانه ی بدترین و سیاهترین دردها بوده و هست. بخصوص که گاه حرف زدن از شادی شرم می آورد. بخصوص که گاه فکر آسایش و خوردن یک لقمه نان به شادی و در تفریح برای روشنفکر و آگاه و شاعر، مرگ است.
بنابراین اینان در  پیامشان درمحتوا هم سراسر از درد میگویند و از شیرینیهای ضروری برای زندگی معمولی مردم امروز حرفی نمی زنند. 
زیبایی از نوعی دیگر
زیبایی شعر کاظم چون مولانا زیبایی روح دردمند است. زیبایی قلب مبارز و عارف است. بهار کاظم بهار انقلاب اجتماعی است که او سالها به دنبال آن دویده:
در جستجوي بهار تازه
مي‌گذرم از بهارهاي پار و پيرار.
بهار تازة من تويي!
آمده از فردا
نشسته بر هودجي سبز
و مركبي از هواي تازة صبحگاهي
در موجهاي شكفتة رودي كه به دريا مي‌ريزد.
بهار تازة من!
اين عشق است
كه ربوده است دل و ديدة ما را
 
قناری و چلچله و گل سرخ در شعر او همه استعاره از گلوها و قلبهای عاشقانی است که برای نجات انسانیت پاره پاره می شوند:
رنج من
سفر به بطن گل سرخ بود
و غرق شدن در لحظة آواز يك قناري
هنگام ديدن بغض‌هاي يك چلچله.
 
از همه جای شعر کاظم درد می جوشد. از همه چیز. شادی اگر هست شادی دفاع انسان و حضور اوست. که مصرانه پا فشرده و ایستاده است. و اگر موضوع انسان و دفاع از حرمت و شان و کرامت انسان را موضوع اصلی و وظیفه ی نهایی سیاست حقیقی، نه به معنای بازی تعادل قوا بدانیم، میتوانیم بگوییم که شعر کاظم شعری عمیقا سیاسی است. شعری در عمق سیاست. یعنی در آرمانی ترین آرمانهای انسانها. که همان نجات بشریت و دفاع از کرامت اوست. همان دفاعی که مسیح ها با زخمهایشان از بشر کرده اند. 
بر شانه هاي من گلي روئيده است.
با سايه‌اي سرد
در بادهاي لال
و سكوت در هياهوي تاريك روز.
 
اي زخم!
اي رنج!
اي برگ!
اين من و شانه‌هايم از آن تو!
 
دامنه ی شعر محدود است. چرا؟
وقتی شاعری تا این حد آرمانی می شود و حتی حرفش پیچیدگیهایی پیدا میکند که از حوصله یا وقت یا درک و یا سلیقه  همه انقلابیون هم فراتر می رود،( چون بسیاری از انقلابیون هم در سلیقه ی ادبی و هنری مثل مردم معمولی هستند) پس طبیعی است که دامنه ی مخاطبان شاعر محدود می شود به انسانهای دردمند زبانش نیز که پیچیده و سخت می شود بیشتر این دایره محدود می شود . از اینروست که خود شاعر هم به دنبال خواننده نیست. به دنبال انشار شعرش و ترویج آن نیست . او حرفش را  در برهوت خونین جهان سراسر درد رها کرده است تا در قلب جوینده ای که به دنبال آرمان انسانی است، و اهل ادراک عمیق است بگردد و بگردد و بگردد تا پیدا کند. اما وقتی پیدا کرد... آنوقت او هم تازه جزیی از شاعر می شود. نه مثل خواننده ای که از پارکی گلی می چیند و لذتی می برد و دنبال کار و زندگی خودش می رود.
تهدید این نوع شعر
اما دادن پیام درد، یک تهدید دارد و آن تبدیل شدن شعر به نامه و دستورالعمل است. حتی در اسم شعر نیز واژه ی نامه می آید.
 نامه به دخترم. خطابه به این... خطابه به....
در این قالبهای نوشته، می دانیم که  شعر به حد یک نثر ساده نزول میکند. با جملات و سوالات و نتیجه گیریهای رایج یک نامه ...
و بسیاری از کارهای مصطفوی از این نوع است. اگرچه در آن بارقه های تصویر زیبا و عمیق انسانی مثل شعر حلب سلام جوشیده اما قالب، کاملا قالب نامه است:
 
حلب لعنت خميني اكنون ساده است!
سياست بازان
به سادگي خوردن يك تخم مرغ انجامش مي‌دهند
اما با تو چه خواهند كرد؟
وقتي كه زخمهايت
بر چشم و دل همة ما شعله مي‌كشد.
             « از شعر حلب»
و این یک ضربه است به شعر شاعری که وجودش فورانی است از تصویرهای ناب و بکر. وجودش حجم عظیمی است از جهانی پر تصویر اساطیری. جهانی فرا واقعیتی. جهانی سرشار از ابداعات بکر ذهن و روحی که درد چشمهایش را به اعماق و ماورای نادیده ی تصویرها و جلوه های اشیا و دنیای پیرامون گشوده است.
قرقاول «رنگ»ي
در كارگاه نقاشيِ نقاشي بيرنگ
نفس بخارآلود مجروح‌ترين آهوي زميني
پروانه‌اي كه بي صدا فكر مي‌كند.
سكوتي، هرايي، شيون معصومانة رودي
فروتني «آب»ي، غرور صخره
نعرة جهندة پلنگي
پنجه كوبيده برماه.
               از شعر «تمام جهانی»
نتیجة این شاعری چیست؟
معمولا شاعران در هر زمانه ای بخاطر قریحه شان معروف می شوند. شعرهایشان را به ترانه تبدیل میکنند. بر آن آهنگ میگذارند. با صدای خوش می خوانند. آن را با تصویرهای زیبا همراه میکنند. آن را تبلیغ میکنند. در شبهای شعر شرکت میکنند. شعرهایشان را در دیوانهای زیبا چاپ و منتشر میکنند. و از اینطریق محبوب می شوند. مورد تمجید و محبت مردم قرار میگیرند. نامشان به لطف و دوستی برده می شود و آثارشان در خانه ها بر تاقچه ها و گنجه های کتاب قرار میگیرد. دوستدار پیدا میکند. اما ....
اما اینگونه شاعران چه؟ کاظم چه میکند؟ آیا خودش چنین چیزی می خواهد؟ چنین انتظاری دارد؟ آیا دنبال نام و محبوبیت و تعریف و تمجید رفته است؟ آیا اصلا چنین فعالیتهایی با محتوای شعرهایش تناسب دارد؟ یا زیر کاسه و کوزه ی هر چه کرسی و نام و شهرت و سیمنار و محبوبیت و چهره شدن و جایزه و  بقیه ی مواهب از نظر خودش شاید خونالود و بیمقدار آن زده است و باز همانند همان عارفان روضه ی اینگونه بهشتها را به جوی فروخته  و دور انداخته است.
بله به گمان من سراینده ی چنین شعری نه تنها به دنبال چنین نام و جاه ها نیست بلکه حتی خودش هم می داند که حقیقتی که تمام عمر به دنبالش دویده و نبودش در تمام لحظات زندگی و شاعری زجرش داده هنوز و هنوزها هم چشم اندازی برای تحقق ندارد. زیرا که درد، درد ساده ای نیست. درد انسان بودن است. همان که مولانا گفت گشته ایم ما....  و کاظم در برخی شعرهایش به گمان من نشانی از آنها را داده است. نگاه کنید: به نظر شما این حرفها را خطاب به کدام انسان گفته است:
 
تو ادامة باراني
ادامة رود
ادامة دريا
ادامة آن تكة آبي از آسمان بي ابر
صاف‌تر از اشك‌هاي بي صدا
در ادامة چشم‌هاي من...
***
 یا در این شعر:
درختي كه تو را مي‌آورد
بر برگ برگ شاخه‌هايش
خاطرات آفتاب را نوشته است
در كهكشاني از جان ترد جوانه.
 
درختي كه تويي
خاطره‌اي هستي پر از شكوفه‌هاي آواز
كه در فرداي يقين
و بهاري از ترانه اتفاق مي‌افتد.
 
اما خود کاظم هم می داند و همه می دانیم که فردای یقین و بهاری که در ترانه اتفاق می افتد خیلی خیلی خیلی..... دور است. یک دلیلش به گمان من، یک دلیل کوچکش به گمان من، همین نشناختن امثال کاظم است در زمانه ی خودمان. نگاه کنیم که چه شماری از ما مخاطب این شعرهای او ** فرورونده به اعماق پیام شعر او بوده ایم؟. اگر بودیم که او نام کتابش را آوازهای بی آوازه نمی گذاشت:
آوازهاي بي آوازه
شعرهاي من
 آوازهاي بي آوازه‌اند
بي آوازه و پر آواز
و آواره نيستند همچون بادهاي بي سو
در روز دلهره.
 
شعرهاي من
مي‌وزند از كوچه‌هاي بغض و خاطره
مي‌نشينند در سايه‌هاي سرد خون
مي‌گريند بر جنازه‌هاي گمشدة رفيقان.
 و مي‌روند تا جان مهتاب پائيزي.
 
شعرهاي من
آوازهاي من‌اند، اندوهگين و بي خريدار،
بي آوازه و دلخون،
عاصي در كوچه‌هاي بي نفس
و چشم به راه فرداي ممنوع.
****
دی 20, 1402

شعر در آینه. دربارة فروغ فرخزاد(قسمت اول بخش اول تا چهارم)

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

دانلود شعر در آینه. بحث م. شوق دربارة فروغ فرخزاد. قسمت اول تا چهارم در…
دی 18, 1402

شعر در آینه. سلسله برنامه‌ی ادبی در مورد شعر ایران. این برنامه: ادامه ی کاوه…

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

دانلود ۴بخش از قسمت دوم شعردرآینه(فردوسی-کاوه و ضحاک) https://studio.youtube.com/video/zviFdQXLv0w/edit https://www.youtube.com/watch?v=tgPHgc6NUWA https://studio.youtube.com/video/dd_pxbBBDXU/edit https://www.youtube.com/watch?v=SSxEuEPjpkI
مرداد 08, 1402

فروغ فرخزاد و دیکتاتوری سلطنتی محمدرضاشاه

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

پیام شعر فروغ فرخزادمحمد قرایی(م. شوق)۸مرداد۱۴۰۲در دهه‌های گذشته نقدهای بسیاری بر شعر فروغ فرخ‌زاد نوشته…
دی 04, 1401

ماريو بارگاس يوسا برنده نوبل ادبيات ۲۰۱۰

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

ماريو بارگاس يوسا برنده نوبل ادبيات ۲۰۱۰ « بايد نه تنها از طريق نوشتار بلکه…
شهریور 28, 1401

لحظاتی با یدالله رؤیایی... م. شوق

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

https://www.youtube.com/watch?v=KOZ6Iq3hxds
خرداد 16, 1401

درباره ی شعر بهداد- مهدی حسین پور

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

یادی از بهداد یاد و نامشان چشمه‌ای‌ست، و ما، عاشقان تشنه؛ تا شاید در خماخم…
خرداد 16, 1401

نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکه‌ها»

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

نقشِ تاریخیِ «مراکز» و «شبکه‌ها» نوشته: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از مجله بخارا، تابستان ۱۴۰۰،…
فروردين 19, 1401

نقد شعر شاعری که نشناختنش دریغی است.

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

شاعری که نشناختنش دریغی است نگاهی در آوازهای بی آوازه از کاظم مصطفوی از م.…
فروردين 18, 1401

شعری از امه سه زر و نوشته ای از هزارخانی

in نقد ادبی

by Aftab_Showgh

منوچهر هزارخانی: امه سزر در مسیر مبارزه هر دم سخت‌شونده، هویت انسانی خویش را بیشتر…