عقب رفتیم، اما جلو آمدیم!
به قلم: محمد قرایی12 دیماه1402
یک ویژگی بارز فکری جامعة ایران (بهویژه در طبقات پایین جامعه) تا پیش از انقلاب ضدسلطنتی 1357 تسلط اعتقاد نابهجای اندیشههای منحرف شده از حقیقت اسلام بر اکثریت مردم بوده. تسلطی که پس از روی کار آمدن خلافت امویان همواره بهطور اساسی در ایران وجود داشته است. این اعتقاد نابهجا در دوران صفویان و قاجاریان در همکاری آخوندهای دینفروش با سلاطین، یکی از اصلیترین عوامل عقب ماندن ایران از قافلة تمدن شد؛ عاملی که ایران را بهقدری ضعیف کرد که به نوعی مستعمرة غرب و تحت نفوذ روسیه تبدیل شد.
این اعتقاد منحرف شده از اسلام حقیقی، سنتها و عاداتی را در همان اکثریت جامعه جاری میکرد؛ سنتهایی از قبیل پرداخت سهم امام، حضور در مساجد و گوش دادن به روضهخوانها در مساجد یا حتی در خانهها، و حتی اجرای سفارشهای آخوندهایی که از دین ارتزاق مالی میکردند در تصمیمات زندگی مردم.؛ استخاره، اذان خواندن به گوش کودکان. و....
این تسلط در ایران به حدی بود که میشد ادعا کرد علاوه بر قدرت سلطان و شاه مستبد، یک قدرت دیگر در جامعه کارکرد دارد، قدرتی که مراکز آن حوزههای دینی بود و در درون بافت جامعة شهری و بیشتر روستایی تشکیلات داشت، از مردم مالیات(سهم امام) میگرفت و کارمند(طلبه) استخدام میکرد و حقوق میداد؛ قدرتی که اغلب، همکار و همدست طبقة حاکم و سلطان میشد و گاهی که منافعش نمیطلبید با صدور فتوا به جلوگیری از تصمیمات سلاطین اقدام میکرد.
این تسلط فکری (که نمیشود به آن ایمان گفت)، بهجای ایمان از بدو تولد فرزندان در اعضای خانواده جاری می شد.
اما این تسلط و این اعتقاد نابهجا که عامة روحانیان (استثناها مشخصند و در مورد تاثیرات مثبت آنان نیز جای اما و اگر نیست) را به صورت انگلی بزرگ در تمامی بافت جامعه در آوردهبود. انگلی که در لابهلای سلولهای جامعه بهصورتی جاافتاده و ناآگاهانه پذیرفته شده بود.
این اعتقاد طولانی که در طول سیزده چهارده قرن ویژگی جامعة ما شده بود، در دهة پنجاه در گستردهترین وسعتش تأثیر و عمل کرد. تأثیری که باعث شد یک انقلاب مردمی را که شاید بزرگترین انقلاب مردم ایران در تاریخش بود نابود شود و ثمرة همة خونها و تلاشهای مردم برای آن انقلاب، در جیب خمینی( یعنی سر آن پیکرة آخوندی) بریزد.
این کارکرد ابداً کارکرد کوچکی نبود. برعکس آنقدر قوی بود که نگذاشت آگاهان و پیشتازان آزادی و راهگشایان خیزش انقلابی، در نزد مردم شناخته یا شنیده شوند؛ و تمامی ادراکهای نزدیکتر به حقیقت اسلام را که به تدریج در جامعه جا باز کردهبود، تقریبا محو کرد.
چند عامل دیگر هم به این تأثیر و تسلط ارتجاع آخوندی کمک کرد. نخستین عامل، وجود و مبارزة برخی روحانیان مبارز در گذشته بود. افرادی همچون حسن مدرس، محمد خیابانی، محمود طالقانی و... که رفتاری متفاوت با ارتجاع دینی پیشه کرده بودند.
دومین عامل، هواداری و کمکهای معدودی از آخوندها از پیشتازان مبارزه بود. امری که در برابر بیزاری مردم از آخوندهای فاسد میایستاد و باعث گرایش برخی مردم و جوانان به خمینی در رأس آخوندهای ارتجاعی میشد.
خلاصه این که، برتنة روحانیت گسترده در لایههای جامعه یک کلاهک روحانیان ظاهراِ مبارز قرار گرفت. کلاهکی که نماد آن خمینی بود و خمینی با تکیه بر زدوبند پنهانی با استعمار، راه خود را برای سوارشدن بر موج انقلاب هموار کرد. او قبل از پریدن بر کرسی قدرت، بااستفاده از برخی چهرههای روشنفکر مذهبی و سیاسی میانهرو و تا حدی مبارز، چهرة حقیقی آخوندی حکومت خود بزک نموده و حقیقت را از نظر مردم پنهان کرد و به آن نمودی پذیرفتنی داد.
سومین و مؤثرترین عامل که در روی کارآمدن خمینی (و آخوندها) کمک کرد ضربة درونی خائنان فرصت طلب در درون سازمان پیشتاز مبارزة مسلحانه(مجاهدین خلق) بود. این عامل کمک بسیار قوی و اساسی به روحانیت راست و ارتجاعی داد. بهگونهیی که آخوندها از همان آغاز، تلاش کردند جلو قرارگرفتن انقلابیان مجاهد در رهبری امواجی از شور انقلابی را بگیرند، و همان پیشتازانی را که خود باعث شکستن بنبست مبارزه شده بودند،کنار بزنند.
اکنون، بیشتر از چهاردهه پس از آن انقلاب، سندهای بسیاری از آن زدوبندهای آخوندها با استعمار آشکار و منتشر شده. اما درآن دهة انقلاب همان ناآگاهی و عواملی که بر شمردم باعث شد که هیچ کس نتواند از آن زدوبند (اگراطلاعی داشت) سخنی بگوید و حتی شناخت درستی که در میان انقلابیون مجاهد از این قشر واپسگرا وجود داشت امکان شنیده شدن پیدا کند.
درهر حال، شد آنچه شد! بلایی بدتر از بلای مغولها بر همة هستی ایران تاخت.
اکنون ضروری است که به این پرسش پاسخ بدهیم:
آیا عقب رفتیم یا جلو آمدیم؟
بدون شک بسیاری حتی از شنیدن این پرسش خشمگین خواهند شد و حق دارند که بگویند این همه رنج و خون و خسارت و ضربه به ایران، و از دست رفتن اینهمه عزیزان! چگونه میتوان در مورد جلو آمدن حرفی زد؟ نه آقا! نه خانم! بدون شک چند سده به عقب برگشتهایم.
البته خودم هم از اینهمه رنج وخون و خسارت، تا اعماق وجودم سوختهام، و معتقدم که واقعأ درد ملت ایران و خسارت ایرانزمین توصیف شدنی نیست. اما با این حال بارها اندیشه کرده و در پاسخ به این میرسم که: ما جلو آمدهایم! بله! جلو آمدهایم!
علاوه بر این، میگویم جامعة ما به بزرگترین تحول تاریخی و فرهنگی خود دست یافته. بله! بزرگترین پیشرفت برای مردم و تاریخ ایران محقق شده!.
اگر بپرسید چرا؟ کجای ایران ویرانه که مزارآباد شده سالم مانده تا تو ادعای پیشرفت هم بکنی؟ پاسخ من این است:
دگرگونی و پیشرفت اساسی درهر جامعهیی دگرگون شدن و ژرفا یافتن نگاه و اندیشه در افراد آن جامعه است. در تاریخ و در هجومهای گوناگون به این سرزمین، ویرانی شهرها و از دست رفتن جانهای بسیار، بارها تکرار شده، اما جامعه بر جا مانده و باز راه خود را پیموده. اما تحول فکری چندانی در جامعه صورت نگرفته است؛ باز سلاطین و آخوندهای همدستشان قدرت را در دست گرفتهاند. اما کدام دگرگونی فکری را در گذشتههای ایران میتوان نام برد که در عرض نیم قرن باورهای نادرست و در حقیقت ضددینی را از جامعه ریشهکن کند؟ و آن بیماری و میکروبی که انگلوار در تاروپود و سلول سلول و قلب و روح افراد جامعه نفوذ کرده بود را از ریشه در آورد؟ توجه کنید که میگویم: از ریشه در آورد، و این یعنی بزرگترین تحول در جامعة ما.
توجه کنیم که در اروپا ارتجاع مسیحی از قرن سوم میلادی تا قرن پانزده و شانزده میلادی حاکم بوده و خلع ید صاحبان تفتیش عقاید و بهشتفروشی و آتش زدن دانشمندان و تکفیر مخالفان، چند قرن طول کشید. اما در ایران ما به باور من در پنجاه سال اخیر، آن بیماری اندیشه و ایمان،و آن انگل دینفروشی ریشهکن شد. آری ریشهکن شد. و باز تکرار میکنم ریشهکن! چرا که آن انگل به قدرت و حکومت رسید و در حالی که تمامی پهنههای سرنوشت این ملت و این سرزمین را در دست گرفت به روشنترین صورت، ماهیت وجودی خود را نشان داد. اکنون جامعه مثل بیماری که غدة سرطانی فاسد و چرکین بدنش را در آورند و در برابر چشمانش قرار دهند بینی خود را گرفته است و از مشاهدة آن بشدت متنفر شده است. خمینی تمامی دینفروشان و انگلهای جامعه را از حوزههای علمیه و از تمامی گوشه و کنار ایران و از کنج تمامی روستاها بیرون کشید و حکومت را به دست آنان سپرد. اراذل و اوباش حقیقی اینان بودند. این دجالان و جلادان و غارتگران در طول این چهاردهه تمامی حقیقت وجودشان را و اندیشهشان و نیاتشان را به مردم نشان دادند. آنها تلاش کردند و میکنند که دانشگاهها و مدارس این سرزمین را به حوزههای آخوندی بدل کنند. آنها اقتصاد کشور را در دست گرفتند و از منابع و آب و خاک ونیروی انسانی کشور تا توانستند همانند سارقانی بیگانه دوشیدند و غارت کردند. هیچ قدرت مهاجم خارجی نمیتوانست به اندازة آخوندها ایران را ویران و ایرانی را سرکوبی کند.
اما نتیجه چه شد؟ به قول فروغ فرخزاد «برکت از زمینها رفت و ماهیان به دریاها خشکیدند». تنها چیزی که گسترش یافت و آباد شد گورستانهاست. اما اما در مقابل، یک دستاورد بسیار بسیار نایاب و درخشان و گرانقیمت برای آیندة ایران پس از آخوندها (که بیشک سرنگون خواهند شد) هماکنون تقدیم جامعة ایران شده است؛ و آن اندیشة پاک شده از افکار گندیده و اتفاقا ضد دینی، اکنون مثل منشوری رنگین در آسمان ایران تابیدن گرفته است.
بله! بزرگترین دگرگونی در ایران ما همین دستیابی به اندیشة متعالی است.
دیگر کسی به آن دینفروشان و فریبکارانی که بر زندگی مردم ما چنبره زده بودند روی خوش نشان نخواهد داد. دیگرکسی فریب نخواهد خورد. دیگر کسی در شعبدة مار کشیدن و بیرون راندن معلمان حقیقت گوی جامعه، به آخوند دجال حق نخواهد داد. آن بدترین نوع استبداد یعنی به قول طالقانی استبداد دینی، از کرسی افکار و اندیشه و مغز و روح مردم پایین کشیده شده.
چه به جای آن نشسته؟ از دختران و پسران جوان این میهن بپرسید؟ به شما خواهند گفت: جدایی دین از دولت. آزادی اندیشه. آزادی انتخاب عقیده. زندگی برابر با کسی که با او هم باور نیستیم. آزادی زن. اعتقاد به برابری زن و مرد. اعتقاد به لزوم قراردادن میدانهای وسیعتر تاثیرگذاری در جامعه به زنان. نفرت از استثمار دیگران. اعتقاد به همدلی و همبستگی و....
اکنون من میپرسم: چه رخدادی میتوانست در جامعة ما چنین دگرگونی بهوجود بیاورد؟
برای درمان بیماری یک شخص نوع تضعیف شدهای از میکروب آن را به بدن تزریق میکنند تا در برابر آن مقاوم شود. اما ملت ایران در این پنجاه سال یک میکروب تقویت شده به منتهای درجه را در بدن خود دید و تمامی عملکردهای آن را حس کرد، دردهایش را کشید، بهایش را پرداخت و اکنون آن میکروب به پایان عمر خود رسیده.
شک ندارم که ایران ما پس از این حکومت آخوندهای واپسگرا، جامعهیی با احترام به اصول مردمسالاری خواهد شد. هر حکومتی روی کار بیاید اساسا به اصل جدایی دین از دولت و اصول بیانیة حقوق بشر عمل خواهد کرد. حالا شما بگویید عقب رفتهایم یا جلو آمدهایم؟
نکتة آخر نیز تقدیری است از همة آنها که جان دادند اما به این حکومت انگلی دینفروشان و فریبکاران تن ندادند. همة آنها که علیه آن جنگیدند و برای دفاع از عقیدهشان طناب دار و تیر و گلوله و تبعید و هجرانها و حرمانها را پذیرفتند. بی شک آنان بزرگترین خدمت را به تاریخ ایران کرده اند.