فراخوان
به خرد و کلان و به پیر و جوان
به مرد و زن و کودک ونوجوان
به استاد و دانشجو و کارگر
به دانش پژوهان بیدارگر
به ایران زخمی، به ایرانیان
فراخوانی از زندگی بازخوان
به صحن خیابان به کوچه به کوی
به دار و درخت و به نهر و به جوی
به کاسب به عامی به عالم به علم
به عاشق به عارف به زاهد به حلم
به ایران زخمی، به ایرانیان
فراخوانی از زندگی بازخوان
به مسجد به عابد به شاعر به فکر
به تاجر به کافر به معبد به ذکر
به بیمار و تیمار و طب و طبیب
به بیکار و بیزار و حُب و حبیب
به بازاریان و به بیزاریان
به قاضی، به راضی به ناراضیان
به هر دوره گرد وبه هر دکه دار
به آوازخوانِ سر هر گذار
بگو: زندگی گفت، درحال مرگ
من از شاخه افتاده ام برگ برگ
به آخر نفس زیر چنگال مرگ
پیام من این است در حال مرگ
ز هر کوی و کوچه ز هر سوی و سو
بریزید با های و هیهای و هو
اگر تیر ماه است آرش شوید
اگر مهر ماه است آتش شوید
به چوب و به تیر و سلاح و کلاه
به شور و فغان و خروش و به آه
خیابان خیابان به شورش شوید
ز میدان به میدان به توفش شوید
بگو زندگی داد اینسان پیام
فرستاد از بهر ایران سلام
پس آنگاه گفت آی ایرانیان
بشورید بر خیل ویرانیان
مغول وار و تاتار وش شیخ دون
تجاوزگرِ پوزه در چرک و خون
به خاک شما یورش آورده است
همه نان و جان زین وطن برده است
قیامی نمودید بر پا ز خشم
گرفتید از اهرمن زهر چشم
جهان چشم روشن ز بانگ شماست
که ایران به رزم پلیدان بپاست
مبادا به سردی گراید قیام
مخواهید شمشیرها در نیام
مبندید راه خروش از گلو
نه برجا نشینید بی گفتگو
چو بیرون نمودید تیر از غلاف
گشودید این داستان را کلاف
به پایان رسانید این راه را
بجویید خون را و خونخواه را
عدوی شما پیر فرتوت زار
به سیلی خود سرخ کرده عُذار
ز پای اوفتاده است این اژدها
رسانید بر دهر این مژده ها
که ایران به زودی به پتک گران
بکوبد چو بازوی آهنگران
سر افعی شرزة ظلم را
بکوبد نماید ز سر تن جدا
بر این درد درمان بود یک کلام
قیام و قیام و قیام و قیام
م. شوق