از یک زمانی بوی خاصی در شهر پیچید. بویی که قبلاً حس نمیشد.
خیلی هم اختلاف بر سر آن پیدا شد. هر کسی نظری میداد. حتی چندبار در هنگام بحث دربارة خوبی یا بدی آن، خون و خونریزی شد. باور کنید!
اما کم کم در شهر پیچید که بو از یک ساختمان بلند شده؛ اگرچه در همه جا پیچیده.
بوی عجیبی بود. طوری که ابتدا کسی نمیتوانست بگوید بوی زق و بدی است.
. ولی روشن نبود چرا از یک زمانی هر کس از دوروبر آن ساختمان رد میشد و اخمی به ابرویش میافتاد، سر چهارراه اسمش را میپرسیدند. دوستی میگفت برادرش که چند بار اخم کرده ناپدید شده.
در همان ماههای اول، همسایهمان کامیونی آورد دم خانهاش و اثاثش را بار زد. گفت: تحملش را ندارم. گفتم: خوب شاید بتوانیم منشأ بو را پیدا کنیم. سر کمدش را که گرفتم گفت: سادهای! خیلیها رفتهاند.
داشت جدی میشد. اگرچه از اول خیلیها جدی نگرفتند. بو تقریباً از همه چا به مشام میرسید. حتی از پودر لباسشویی، پردههای اتاق، در و دیوارقالی را چند بار خشکشویی کردم، اما بو نمیرفت.
شایعههای مختلفی پخش شد. یک نفر که از جلوی ساختمان رد میشد خون توی راه فاضلابش دیده. قسم هم خورده بود.
یک عده گفتند: ما از اول گفتیم این بوی خون است.
میگفتند روزنامهای که این خبر را زده بوده بسته شده. چند روزنامه هم مقاله نوشتند که این بوی مخالفت است. بوی انحراف و شیفتگی خودمان است. چون عادت کردهایم از بوهای دیگران تعریف کنیم بوی شهر خودمان را بد می دانیم.
شایعة دیگر این بود که یکی از زرهیهای حمل پول بانک پنجر شده، و همه کسانی که اطراف ماشین جمع شدهاند نوع شدید این بو را شنیدهاند و حالشان بسیار بد شده. رادیو هم گفت شاید این بوی پول دزدی است. بنابراین میتوانید پولهایتان را به دولت بسپارید تا کمتر ناراحت شوید.
این فرضیه طرفداران زیادی داشت و عدهای میگفتند اگزوز ماشینهای لاکچری اطراف آن ساختمان هم همین بو را میدهد.
بنابراین چند بار علیه بانک و ماشینهای لاکچری تظاهرات شد: «ما بوی بد نمی خوایم. لاکچری! لاکچری! مرگ به این بوی تو».
افتضاح بیشتر شد. روزی که همهپرسی گذاشتند که« بو، آری یا نه!» یکی از اعضای گارد ویژة ضدشورش فیلمی از خودش در فضای مجازی گذاشت. گفت ما را بردند توی همان ساختمان و آموزش دادند که چطوری لباس شخصی بپوشیم برویم توی تظاهرکنندگان و از جمعیت عکس بگیریم.»
دیگر همه مطمئن شدیم که کار کار همان ساختمان است. خودم هم رفتم یک دوربین خریدم و از پشت بام آپارتمانمان پایشگری کردم. دیدم صبحها چند نفر میآیند روی بالکنهای آن ساختمان و عبا و لباده روی بند رخت میاندازند. و پردهها و قالیچهها را میتکانند.
داشتم این کلیپها را در اینستاگرام خودم میگذاشتم که دوستم سر رسید و گفت چرا اشتباه را منتشر میکنی؟
گفتم اشتباه نیست!
گفت: بابا میگم اشتباه است.
گفتم پس بو از کجاست؟
گفت: تو دانشگاه رفته هستی! بگو ببینم عفونت یعنی چه؟
گفتم: خوب!
گفت: هر عضوی که چرک کرد در هر جسمی، یا تب میکنند و میمیرند یا عضو را جراحی میکنند. بعلاوه وقتی تو گوشات چرک کرده، بو توی خانة ما یا خانة آن سر شهر هم شنیده میشود؟
گفتم نه! مگر ا ین که عفونت اپیدمی باشد.
گفت: پس این که مینویسی یک ساختمان بو میدهد و بویش توی کل شهر و زیر قالیهایشان هم میرود علمی است؟
گفتم نه!
دوستم همانطور که نگاه سرزنشگر و حسرت آلودی داشت دوربینم را برداشت و شروع به فیلم گرفتن از من شد. گفتم چکارمیکنی؟
گفت بهتر است اول از خودمان فیلم بگیریم ورفتار و بوی افکارخودمان را پایش کنیم. شاید که بو از ما باشد که بر ما است.
داستان «آن بو» - از محمد قرایی ۹ تیر ۱۴۰۰
- توضیحات