فروردين 30, 1403

رمان خانه نویسنده و خواننده هایش نوشته محمد قرایی قسمت چهل و هفتم، چهل و…

https://www.youtube.com/watch?v=iWrDjPUHbPUرمان خانه نویسنده و خواننده هایش نوشته محمد قرایی قسمت چهل و هفتمhttps://www.youtube.com/watch?v=p1rULaI9F0kرمان خانه نویسنده…
داستان عشق و دیوانگی داستان  عشق و دیوانگی
نویسنده: گمنام
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک.. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشد..
دی 20, 1402

داستان (فقط چند تا از همین آدمها)

in داستان

by Aftab_Showgh

کل این کتاب یک دیباچه است. یک دیباچه بر هزاران زندگی شگفت. بنابراین هیچ توضیح…
شهریور 09, 1402

داستان علامت پرسش در فضا

in داستان

by Aftab_Showgh

داستان علامت پرسش در فضااز محمدقرائی. شهریور ۱۴۰۲صدسال بعد از امسال که ۱۴۰۲ هجری و…
مرداد 25, 1402

نامه‌ی آقا معلم داستانی از محمد قرایی

in داستان

by Aftab_Showgh

https://youtu.be/jqnXsKz4GeE
ارديبهشت 31, 1402

قصه ی ادای دین از الف فریاد

in داستان

by Aftab_Showgh

دانلود قصه ی ادای دین
ارديبهشت 27, 1402

داستان دایی حجت نوشته: الف فریاد

in داستان

by Aftab_Showgh

دانلود داستان دایی حجت نوشته: الف فریاد
مرداد 29, 1401

داستان پاپری مراسم. در سالگرد کودتای 28 مرداد

in داستان

by Aftab_Showgh

پاپری مراسم با یادی از روز کودتای 28 مرداد1332 اولین بار که آزادم کردند اصلاً…
تیر 11, 1401

قصه‌ی سال بی«ساره»

in داستان

by Aftab_Showgh

سال بی «ساره» نوشته‌ی حجت عزیزی «ساره» را از قبیله رانده بودند،‌ یا شاید هم…
ارديبهشت 27, 1401

داستان قالیچه

in داستان

by Aftab_Showgh

قالیچهقصه از محمد قرایی ۲۷ تیر۱۴۰۰زمانی را به یاد می‌آورد که درست مانند قالیچة سلیمان…
ارديبهشت 01, 1401

داستان عشق و دیوانگی . نویسنده ناشناس

in داستان

by Aftab_Showgh

داستان عشق و دیوانگی نویسنده: گمنام در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به…
اسفند 05, 1400

داستان نامه‌ی آقا معلم

in داستان

by Aftab_Showgh

«نامه‌ی آقا معلم»داستان از محمد قراییمدتی بود که زنگ خورده بود و بچه ها به…