ماريو بارگاس يوسا برنده نوبل ادبيات ۲۰۱۰
« بايد نه تنها از طريق نوشتار بلکه با رفتارتان در يافتن راه حلهايي براي مشکلات جامعه شرکت جوييد.»
بارگاس يوسا، برندة جايزة نوبل ادبيات ۲۰۱۰
برندة جايزه ادبي «دن كيشوت»
برندة جايزه «سِروانتِس»، در سال ۱۹۹۵
برنده جايزه صلح آلمان در سال ۱۹۹۶
بارگاس يوسا : «ادبيات وسيلهاي براي تغيير دادن تاريخ است.
حکومتها به سختي ميتوانند جامعهي خواننده را فريب دهند
من وقتي مينويسم خودم را تکثير ميکنم. دو نفر ميشوم. هم نويسنده، هم خواننده. طوري که انگار نميدانم قرار است چه اتفاقي بيفتد.
شعر، ضمير جهان است. با آن به لايههايي از زندگي دست مييابيم که با شناخت عقلاني وهوش منطقي به آن ها دسترسي نداريم. يعني درههاي عميقي که لازمه راه يافتن به آنها پذيرش خطرهاي جدي است. فقط از راه باطن است که ميتوان به شعر رسيد نه از راه عقل.»
ماريو بارگاس يوسا ،از ستارگان ادبيات آمريكاي لاتين ، در سال ۲۰۱۰ ميلادي به دليل «ترسيم ساختارهاي قدرت و ارائه تصاويري قاطع از شکست، مقاومت و شورشِ فردي» توانست جايزه نوبل ادبيات را به دست بياورد.
او ، در هنگام دريافت جايزه نوبل، داستاني را براي حضار تعريف كرد، داستان زندگي خودش را:
«يكي بود يكي نبود. پسركي بود كه در پنج سالگي، خواندن را فرا گرفت. اين، زندگي او را تغيير داد. او، پيدا كردن راه گريز از خانهي فقيرانه، كشور فقير و واقعيات فقيرانهاي را كه در درونشان زندگي ميكند مديون داستانهاي ماجراجويانه اي است كه در كودكي خواند.
«خيلي دلم ميخواست كه الان مادرم در اين جا حضور ميداشت ، هم او كه وقتي اشعار آمادو نِربو Amado Nerbo و Pablo Neruda پابلو نرودا را ميخواند هميشه متاثر و احساساتي ميشد و شروع به گريه ميكرد ، و همينطور پدربزرگم پدروPedro كه خيلي حامي نوشته هايم بود و عموي مبارزم كه اينقدر به من لطف كرد كه هم جسم و هم روح وهم نوشته هايم متاثر از اوست آنهم در در آن دوران و آن جا كه ادبيات و فرهنگِ بَديها رايج بود .
ماريو بارگاس يوسا متولد 28 مارس 1936 داستاننويس، مقالهنويس، سياستمدار و روزنامهنگار اهل پِرو است. او يکي از مهمترين رماننويسان و مقالهنويسان معاصر آمريکاي جنوبي است. دوران کودکي او با تلخي سپري شد.
در ۱۴ سالگي پدرش وي را به دبيرستان نظام فرستاد که تأثيري ژرف و پايا بر او نهاد و ايده نخستينِ رُمانش ”زندگي سگي“ را در ذهنش پروراند. بارگاس يوسا در رشته هنرهاي آزاد دانشگاه ليما فارغالتحصيل شد و سپس از دانشگاه مادريد در رشته ادبيات دکترا گرفت. يوسا در سال ۱۹۵۹ به پاريس مهاجرت کرد و به عنوان معلم و روزنامه نگار خبرگزاري فرانسه و تلويزيون ملي فرانسه مشغول به کار شد. وي سالها در پاريس و لندن ومادريد به کارهاي گوناگون پرداخت.
يوسا از نخستين سالهاي زندگي اش ، از ماريو كوچولو ياد مي كند:
ماريو کوچولو قبل از هر چيز کتابخوان حريصي بود. به نظرم مثل همهي نويسندگان. زيباترين چيزي که در طول زندگيام به من هديه شده توانايي خواندن بوده است. اين استعداد از حس خوشبختياي که در کودکيام با ديدن کتاب احساس ميکردم شکل گرفت. در دورهي بعد، با آنکه هنوز نوجوان بودم، به صورت کاملاً غيرارادي شروع به نوشتن کردم. در هفده سالگي بود که دانستم ،نويسندگي ،همهي زندگي من است.
ماريو بارگاس يوسا با چاپ نخستين شعرهايش و سازماندهي اعتصابات دانشجويي چهره ي يک روشنفکر تمام عيار را به خود گرفت. در سال ۱۹۶۳ اولين رمانش منتشر شد. كتابِ ”عصرِ قهرمان“ ماجراي دخالت نظاميان در سياست و تبعات شوم اجتماعي آن است . چيزي که به تقديربسياري از ملت هاي جهان سوم و آمريکاي لاتين بدل شد.
اين رمان به شدت با استقبال روبه رو شد. همين تأثير کافي بود تا نام نويسنده به عنوان يک منتقد تند و تيز مطرح شود و هزار نسخه از کتابش به عنوان کتابِ ضالّه طي مراسمي رسمي به آتش کشيده شود. اما اين مانع از دريافت جايزه منتقدان از طرف يوسا نمي شود.
«يوسا : من به وظيفهي اخلاقي نويسندگان، در دست گذاشتن بر زخم و مشارکت در زندگي مدني، معتقدم. بعضي ميگويند بهترين کاري که از نويسندگان برميآيد اظهار نظر نکردن در امور سياسي است اما من باز هم از روشنفکر متعهدي که اخلاقاً احساس مسئوليت ميکند، دفاع ميکنم. بسيار ضروري است که تريبوني براي دفاع از آزادي و حقوق بشر ايجاد کنيم. مسائلي که هنوز در جهان سوم نقص بزرگي به حساب ميآيند.
مصاحبه يوسا در باره خاورميانه و بهار عرب
يوسا : ما در حال تجربهي رخدادهاي بسيار جالبي دركشورهاي عربي هستيم. اين احساس و اين اشتياق، بهروشني خود را در وراي آنچه كه در تونس رخ ميدهد نشان داده، مردمي كه سالها تحت يك ديكتاتوري وحشي و خونريز و فاسد قرار داشتهاند احساس ميكنند كه يك حد و مرز و يك خط قرمزي وجود دارد و اين را در يك نبرد كاملاً دلاورانه عليه نظامهاي كهنه ، به نمايش ميگذارند.
شهرت بارگاس يوسا با رمان مشهورش ، ”زندگي سگي “ اوج ديگري يافت . رماني که در آن به تجربههاي دشوارش در خدمت نظامي ميپرداخت. اين رمان در دورهي طلايي ادبيات امريکاي لاتين، منتشرشد. دوره طلايي از دههي پنجاه وَ شصتِ قرنِ پيش آغاز شد و توجه جهانيان را به اين قاره و ادبياتش جلب کرد. در اين دوره نويسندگان بزرگي از قبيل مارکِز و کورتازار kortazar و فوئِنتِسfuentes در کنار يوسا به چشم ميخوردند.
نوشتههاي بارگاس يوسا تابع سبک رئاليسم جادويي نيست. سبکي که بسياري از مردم آن را با دوره طلايي ادبيات آمريكاي لاتين ، يکي ميدانند و آن را به همهي نويسندگان برجستهي اين دوره تعميم ميدهند. چه، يوسا، برخلاف مارکِز، واقعيت را با جادو ترکيب نميکند. البته او نيز تخيل دارد اما، ، تخيل او واقعي است. بلکه حتي براي نوشتن يک داستان از شخصيتهاي واقعي کمک ميگيرد. به گونهاي که نبوغ داستاننويس با دقت زندگينامهنويس مخلوط ميشود. و به همان اندازه که تخيلِ بارورِ خود را به کار ميگيرد، از دقتهاي سندي و تفصيلي نيز استفاده ميکند. پس واقعيت را با ابداع درميآميزد و گذشته را به شيوهي خود بازميسازد و با خلاقيت عجيبي ، زمان را به کار ميگيرد و خاطره را به آشوب ميکشاند.
مشخصهی اصلي سبک يوسا روايتهاي متقاطع، همنشيني گفتگوهاي افراد مختلف از زمانها و مکانهاي گوناگون در کنار هم و رفتُ و برگشت ِخطِ داستاني، در زمان است. در آثار او اوضاع سياسي به شکل زمينهاي قدرتمند خودنمايي ميکند.
ماريو بارگاس يوسا تا كنون بيش از30 رمان و نمايشنامه نوشته که از مشهورترين آنها ميتوان به «گفتگو در کاتدرال (۱۹۶۹)»، زندگي سگي (1966)«عَصرِ قهرمان (۱۹۶۳)» ، «جنگ آخرالزمان (۱۹۸۱)» و بهشت ، آنجا (2003)اشاره کرد. يوسا درمورد قهرمانِ كتابِ ”بهشت ، آنجا“ كه زني شجاع به نام فلورا تريستان است مي گويد:
وقتي از داستان فلورا تريستان خبردار شدم از مبارزهي شجاعانهاش در دوراني که زن فقط براي نقشهاي ثانوي انتخاب ميشد، خيلي خوشم آمد. تريستان، ، براي جامعهاي عدلمدارتر قيام کرد. جامعهاي آرماني که در آن به حقوق زن احترام گذاشته ميشود. و زندگي او يک سلسله مصيبت و مبارزه و محروميت است. اما همهي اين سالهاي سرشار از تجربهي دردناک، زني قدرتمند و نوآور ساخت که مبارزه را بر زنجموره ترجيح داد و طغيان را بر تسليم. و فهميد که چگونه با شخصيتي قوي و تخيلي چشمگير و ايمان به ضرورت رهايي زن از بندهايي که بر او تحميل شده، نقمت را به نعمت تبديل کند. فلورا تريستان بدون آن که نياز به زيباسازي داشته باشد يک چهرهي داستاني حقيقي است.
بارگاس يوسا در سال ۱۹۹۰ نامزد رياستجمهوري پرو شد. اما از رقيبش شکست خورد. يوسا در مورد فعاليت سياسي اش ميگويد: نگراني من از سقوط پرو من را بر آن داشت که از نفوذ اجتماعي ام به نفع مردم استفاده کنم. پس در پرو، بوليوي، نيکاراگوئه و ساير کشورهاي اين بخش از جهان، نويسنده بودن به مفهوم پذيرش مسووليتها و تعهدات اجتماعي نيز هست: يعني بايد نه تنها از طريق نوشتار بلکه با رفتارتان در يافتن راه حلهايي براي مشکلات جامعه شرکت جوييد. براي فرار از اين وظيفه راهي وجود ندارد. اگر بخواهيد چنين کنيد، يعني به انزوا روي آوريد، و تنها بر کار نويسندگي متمرکز بمانيد، گرفتار تيغ سانسور خواهيد شد و در نهايت بيمسووليت و خودخواه تلقي گرديده يا بدتر از آن، به همکاري در ايجاد همهي نابسامانيها متهم خواهيد شد. زيرا در حالي که بيسوادي، فقر، استثمار، بيعدالتي، تبعيض و ساير مشکلات در کشور وجود دارد، شما براي رفع آن از مبارزه سر باز زدهايد
”يوسا“ كه جايزه ادبي «دن كيشوت» در كارنامه افتخاراتاش به چشم ميخورد، توانست در سال 1995 جايزه «سِروانتِس»، مهمترين جايزه ادبي نويسندگان اسپانيايي زبان، را از آن خود کند و همچنين در سال 1996 برنده جايزه صلح آلمان شد. وي بالاخره هفتم اکتبر سال 2010 برنده جايزه نوبل ادبيات شد. او حدود 20 سال به عنوان يکي از نامزدهاي نوبل بود.
يوسا : «تاريخ به ادبيات خيلي نزديك است.
نوعي نظم، نظم ساختگي ايجاد ميكند كه شايد بتواند نوعي منطق را بر اين هرج و مرجي كه در آن زندگي ميكنيم حاكم كند.
ما به عنوان نويسندگان آمريكاي لاتين با اين ايده آموزش گرفتيم كه ادبيات وسيلهاي براي تغيير دادن تاريخ است. اين فقط يك نمايش پيچيده نيست. بلكه راهي براي عمل كردن است. كاملاً باور داشتم كه ادبيات نوعي سلاح است.
كه ادبيات نوعي مسئوليت به نويسنده ميدهد كه نه فقط ادبي بلكه اخلاقي هم هست.»
رمان نزد يوسا از پژوهش جدا نيست بلکه نوعي پژوهش است و حوادث آن با گذر از تأملاتِ ناشي از ناخودآگاه روايت ميشود و براي همين سبک توصيفي پژوهش، نيازمند سبک رَوايي ميشود او از معدود نويسندگاني است که مسائل فکري و تاريخي و سياسي و ادبي را به يک اندازه مطرح ميکند. براي همين، در آثار او تاريخ و تخيل کنار هماند و گاه حتي با سبکي «هزار و يک شبي» در هم ميآميزند.
يوسا :«نوشتن زندگي را تغيير ميدهد. آگاهي را عميق ميکند و انسان را به تفکر واميدارد. کتابهاي خوبي که خواندهام بيشک زندگيام را بهتر کرده است. اما با وجود لذت فوقالعادهاي که مطالعه به دست ميدهد، باعث نميشود که انسان احساس خوشبختي کند. جامعهاي که از ادبيات سرشار باشد جامعهاي غني و پويا و ابداعکننده است. حکومتها به سختي ميتوانند جامعهي خواننده را فريب دهند چون در چنين جامعهاي تفکر انتقادي بسيار رشد ميکند. رمان، وسيلهي کارآمدي براي تغيير است».
تنظیم از محمد قرایی