«يادتان باشد»
ما براي گل و گلزار
به جنگ آمده ايم
دشت ها بايد گلگونه شوند
باغ ها بايد
مست نعنا و گل پونه شوند
چشم تو
لايق زيباييهاست
دل من
عاشق شيداييهاست
گوش تو
لايق آواي خوش موسيقي ست
ما براي رقص پنجه بر آن
سيم سراسر تپش تار
به جنگ آمده ايم
سالها سال اگر
دست در دست تفنگ آمده ايم،
غرقه در خود و زره، با رخ خونبار اگر
از دل حادثه با تير و فشنگ آمده ايم،
ما براي پر شدن كوچه
از آن طبله ي عطار
به جنگ آمده ايم
ما براي شادي هر چهره و رخسار
به جنگ آمده ايم
ما ازين خشكي خاك
ما ازين شوري دشت
ما از انبوه به هم ريختهي خار
به تنگ آمدهايم
ما براي رويش انبوه شقايق بر دشت
ما براي رويش فرش مخملي جنگل سبز
بر سر سركش كهسار
ما براي گل و گلزار به جنگ آمده ايم
ما ازين اخم قبيح
ما ازين اشك روان
بر رخ و رخسار
به هم ريخته ايم
ما ازين خلق گرفتار
ما ازين خانه ي ويرانه و آوار
بر انگيخته ايم
زين سبب هست كه ما
بيدلانيم و به رهبويي يك دلبر دلدار
به جنگ آمده ايم
ما ازين زندانها
ما ازين دخمه و ديوار
دلي پر داريم
همه جا بايد پرچين گل و بوته ي شمشاد شود
هر كسي در قفس است
بايد آزاد شود
ميهني بايد پرعدل و پر از داد شود
از دل شعر من و قصه ي تو
واژه ي خون بايد بيرون برود
هر نسيم نفسي از دهني
عطرـ بنياد شود
تيشهها گر كه بدست آورديم
پتك ها گر كه بدوش افكنديم
ما براي كندن هر بند و حصار
رود گشتيم و عليه ديوار
به جنگ آمده ايم
چشمهاي تو ز شادي
بايد كه درخشان بشود
سفره ها بايد پرنان بشود
چهره ها بايد خندان بشود
ما براي لبخند در بهشتي كه بسازيم از ايران
ما براي «جنات تجري من تحتها الانهار»
به جنگ آمده ايم.
م.شوق