کارمان را بکنیم
من پیامم این است
کارمان را بکنیم
جانمان را بکنیم
سعیمان را هر روز
بالاتر ببریم
صبرمان را هم...
روبرومان
آنطرف جبهه ی ما و مردم
پر از جلاد است
پر از دجال است
پر از خونخوار است
سر این راه که ما میخواهیم
وطنی را آزاد کنیم
بیشماری خائن و مزدور نشسته است
بی وطن بی شرف و بی همه چیز
هر زمان سازی را کوک کنند
تا که دیکتاتور ضحاک
چند گاهی دیگر هم بکشد
پول می گیرند
تا سپاه جلادان را در ببرند
پول می گیرند
که کاری بکنند
تا که خنجر در پشت وطن
در پشت همین ملت محروم بماند بر جای
شعبده بسیار است
شکلهایی می سازند برای خودشان
پشت آن، چهرهی یک بیشرف، اما رویش
چهرهای خوش برخورد
آب و رنگش بسیار
اما
من میگویم
عصبانی نشویم
بی توقع نشویم
کار سخت است بلی!
رنجها باید برد
بارها باید بر دوش کشید
انقلاب است آخر!
کندن ریشهی یک استبداد
کندن ریشهی شاهان و شیخان از این خاک
کار دارد.... بسیار...
هم از این روست که میگویم با خود
با شما هم میگویم
کارمان را بکنیم
رنجمان را بکشیم
عاقبت
کف این رود به یکسو خواهد رفت
و حقیقت جاری خواهد شد
رنج ما از یاد نخواهد رفت
رنج ما روزی
گنج این میهن خواهد شد
مگر آزادی مفت است؟
این بهای آزادیست!
این بهای آگاهیست
این همه کار که هر روز به آن مشغولیم
این همه درد کشیدن
این همه خون جگر خوردن
این همه اشک که بر گونه ی ماها جاریست
این همه دوریها
مهجوریها
این همه تهمتها
که تحمل کرده و باز
همچو خنجر از پشت
بر گرده ی ماست
یک زمان بیتردید
گل خواهد داد
گل زیبایی که نامش را
همگی میدانیم
گل خوشرنگی که
از خاک خونین میهنمان خواهد رست
نام آن گل آزادی ست
پس
کارمان را بکنیم
رنجمان را بکشیم
جانمان را بکنیم
پاسخش ازادیست.
م. شوق
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲