غزل نفرین
برای صحنة کودکی که از گرسنگی ناچار از خوردن علف بیابان شده.
شعر من! از سینه ام آزاد شو
خشم شو! نفرین پر فریاد شو
جیغ شو! کر کن جهان را یکسره
نعره شو سرتا به پایت داد شو
کودک ایران علف بر لب نهاد!
صددهن نفرین بر این بیداد شو
شعر من! بالی در آور چون عقاب
تیز، بر کرکسوشان، صیاد شو
یا به بر این بیستون بنیاد جور
تیشهی تیز کف فرهاد شو
یا سوار ابر و بال باد شو
سر ز غیبی در کن و امداد شو
با کمر بندی برای انتحار
سوی دجالان بدبنیاد شو
تیر شو! نارنجکی شو! توپ شو
یاکه پتک کاوة حداد شو
بمب های کینه را بر خود ببند
سوی آن دجال و آن شیاد شو
بر فراز قبر شش میلیاردیاش
میگ شو! فانتوم شو و پهپاد شو
کودک ایران علف بر لب نهاد
ذوب شو! عصیان شرمآباد شود
یا ز خود بیخود خراب اندرخراب
دست و پایی زن! شتاب اندر شتاب
سوی آن بنیاد استبداد شو
این خرابی ها که بگذشته ز سر
رهسپار میهنی آباد شو
م. شوق ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱