برادر
ای تو از همخون فراتر از برادر با وفاتر
توو شب بیگانگی نیست از نگاهت کیمیاتر
ای برادر! ای برادر!
کیمیا شد مهربونی پیر شده حتی جوونی
آینهها شدن دروغگو کینهجو شد همزبونی
دیو بیگانگی اومد شهر آشِناییو سوخت
دیدهام بی سو شد از بس چش به راه آشنا دوخت
تو بیا که با تو میشه هر صفایی باصفاتر
با خود من این تو هستی از خود من آشناتر
ای برادر ای برادر
روزگار هم شد جفاکار توو شب دیو ریاکار
بدشگون شد هر چه خوب بود هرکه یار بود شد گرفتار
از یه مشت پول سیا شد جون آدم بیبهاتر
خط کشیده کینه بینِ شوق کودک، مهر مادر
توی این شهر غریب نیست از محبت بینواتر
ای خروش عشق بیا که از تو نیست کس بیریاتر
ای برادر ای برادر
رفته توو قلب محبت نیزة تیز شقاوت
توی پستوها میگردن پی یه ذره محبت
اسم جلاد شده مؤمن اسم عاشق شده کافر
تو میدونی نیس کسی از خود جلاد بیخداتر
تو بیا که با تو میشه هر صفایی باصفاتر
با خود من این تو هستی از خود من آشناتر
ای برادر ای برادر 28/4/84
م. شوق