روزی حافظ بزرگ غزلی سرود که میگفت:
گلعذارا! ز گلستان وطن هیچ نماند
غزل کامل را در زیر این غزل که من سروده ام می بینید.
من با الهام از حافظ وقتی به وضعیت ایران در حاکمیت آخوندی فکر کردم بر اساس غزل حافظ غزلی سرودم. و فکر کردم اگر حافظ امروز بود اینطور می سرود:
گلعذارا! ز گلستان وطن هیچ نماند
سایه ی سرو روانی به چمن، هیچ نماند
بنگر اهل ریا حاکم این بوم شدند
نز گرانان و نه از رطل گران هیچ نماند
قصرها خانه شیخان شد و دزدان دیار
رند، زندانی و از دیر مغان هیچ نماند
بنشین برلب رود و گذر درد ببین
غیر امواج غم و زهر روان هیچ نماند.
نقد بازار زمان بنگر بر دار ددان
سخن از سود مگو غیر زیان هیچ نماند
یار بر دار دد و شحنه زیادت طلبد
بجز از سوز، که شد مونس جان هیچ نماند
تا بهشتی بشود دوزخ میهن یک روز
در رگ «شوق» بجز عزم روان هیچ نماند
قسمت شاعر این عصر شد افسوس، چنان
کز غزل غیر تب و خشم گران هیچ نماند
(م. شوق)۱۳مرداد ۱۴۰۱
*****
اکنون غزل خود حافظ بزرگ را بخوانید:
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافیست
طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
” شاعر : حافظ شیرازی “
#حافظ
#ایران
#شعر
#غزل