قیام کن که قعود از تن تو بگریزد
شراره زن که شب از میهن تو بگریزد
برای برق ستاره در این ظلام پلید
ز چشمهای افق انتظار می ریزد
تمام ترس شب از روشنای اختر توست
که آسمان وطن را ز نو برانگیزد
تو گر نشستی و من نیز گر نَبَرخیزم
چه کس به دشمن خونخوارمان در آویزد
به دستهای خود ایمان بیاوریم ای دوست
که کس بجز خود ما بهر ما نَبِستیزد
نگاه کن به بهاران باغهای دگر
که برگلوی زمستانه تیغ می تیزد
قیام کن که قعود از تن تو بگریزد
م. شوق