در این زمانه مجو عاشقی به قصّه های غریب
«برای شهیدان راه ازادی ایران در نوزده بهمن 1360»
جمشید پیمان، 06 ـ 02 ـ 2017
کدام رود که شد خسته، رو به دریا رفت؟
کدام ناله ی پنهان خروشِ توفان کشت
کدام خفته به درگاهِ صبح،شد بیدار
کدام شب زده گامی به سوی فردا زد
کدام مدعی عاشقی،به آبرو داری
تمام عمر دَمی در هوای لیلا زد؟
تو اهل عشق نه ای؟
خامُشی گزین،مگو از عشق!
تو خسته ای؟
بنشین خستگی ز تن در کن!
مزن به راه، مشو در دهانِ توفان ها!
ولی نپرس چرا عاشقی در این میدان
نبست دل به کرانه، نشد دلش لرزان
و بی هراس ز توفان به قلبِ دریا زد !
در این زمانه مجو ؛
عاشقی به قصّه های غریب
مگو که عشق همان شور و شوقِ شیرین است.
کرامت و شرف و آبروی عاشقی،امروز
نه از سروده ی شاعر به دفتری متروک،
که از شرار غزل های سر به داران است
وَ در نگاهِ پر از شوق عاشقی جاری ست
که از برای دلِ خسته یِ تو، بی پروا
ز خود گذشت و شبی بوسه بر چلیپا زد!