داستان ما و چشمهای جهان
ما جلو تانکها دراز کشیدیم
در بیابانی خشک
من گفتم: جهان ما را ندید
ما راه گشودیم تا زنان
فرماندهان جنگی ما باشند
من گفتم: جهان نمیخواهد ببیند
ما فرزندانمان را به نقاط امن فرستادیم
من گفتم: جهان نمیفهمد
خواهران ما
با دستهای خالی
نظامیان تا دندان مسلح را
به رویارویی خواندند
من گفتم : جهان کور!
ما بر خرابه های موشکباران شدهمان
ترانه خواندیم
با سازها و خوانندگان
من گفتم: جهان کر
ما در تلاطم توطئه
در موجهای آتش دویدیم
من گفتم: جهان بی وجدان
(ما را بر جایگاه متهم نشانده)
اکنون
اوکراین
سنگ پرتاب شده به سینة اقیانوس
جهان را به تلاطم واداشته
با هر حرکتش
خاطرات مرا به یاد میآورد
در آن گوشة بیابان...
فریاد می زنم
کسی ما را می دید
کسی
در هر سوی جهان.
م. شوق ۱۷اسفند۱۴۰۰