گل اندیشه. شعری تقدیم به روان دکتر منوچهر هزارخانی
گل اندیشه
برای روان دکتر منوچهر هزار خانی
در جهانی که واقعی است
در دور دست
فریبا و دل انگیز
گلی بودی
گلی هستی!
با برگهایی خونرنگ اندیشه
گلی، چنان که دلی
چاک چاک از تیغهٰی جهل و رنج.
در دور دست
سخنت پرچمی بود
پراکنندهی گردههای درد و اطمینان
اندیشههای روشن را
بر نسیم مینشاندی
تا شقایقها را تسکین بخشند
وشهر را
از عطرهای بازاری بی نیاز کنند
آه... می دانم
که هنوز نیز
در دور دست
میگریی!
بر نادانیها
و داناییهای ناتمام
به راستی که
هیچ مرگسرودی تسلایت نمیدهد
چرا که زخم تو
همچنان بر پیکرت ایستاده است
و زخم ما نیز.
اشکهایت را میبینم
برای زمانهای که
رنج میکشد
از نادانیهای نفرتبار
آیا تسلایت میدهم اگر بگویم
این سرنوشت تاریخ است
که با زخمهایش
بر خونها و خنجرها پیش خزد؟
به سوی افقی روشن
که تو دوستش داشتی
تو تحمل کردی
ما نیز خواهیم کرد
در دور دست
گلی از آتش اندیشه بودی
در میدانی که جهان واقعی ست
م. شوق
۹ فروردین ۱۴۰۱
- توضیحات