ماه آن شب دروغ گفت به ما؟
یا دروغی به خورد خود دادیم؟!!
صبح فرداش کشته شد خورشید
ما ستاره شدیم و جان دادیم
خواب بودیم و روی چهره ی ماه
دستی عمامه ای سیاه انداخت
برو از خود سوال کن آن شب
عکس را کی درون ماه انداخت؟
ماه بدبخت ماه بیچاره
تهمتی خورد روی پیشانیش
فکر کردی چرا چهل سال است
ساکت آنجا نشسته در غم خویش؟
با خودش گفت: من یک آیینه م
دیو آنجاست روی خاک شماست
دیو را چون که از زمین راندید
من سپیدم سپید بی کم و کاست
م. شوق